من وخدا
دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 17:52 ::  نويسنده : فاطمه

مامورگفت:سلام مادر!ازسازمان امارمزاهم ميشم شما چندنفرهستيد؟

مادرسرش را پايين انداخت وبعدازسكوت طولاني گفت:اگرمي شودخانه مابماندبراي فردا!!

مامور امارباتعجب پرسيد:چرامادر؟

مادرباصدايي ارام جواب داد:اخرشايدفرداازپسرم خبري امد!!!

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : فاطمه

 

توی بحبوحه عملیات یکدفعه تیربار ژسه از کار افتاد! گفتم: چی شد؟

پسر گفت: «شلیک نمی کنه. نمی دونم چرا؟»

وارسی کردیم، تیربار سالم بود. دیدیم انگشت سبابه پسر، قطع شده؛

تیرخورده بود و نفهمیده بود! با انگشت دیگرش شروع کرد تیراندازی کردن.

بعد از عملیات دیدیم ناراحته. انگشتش را باندپیچی کرده بود.

رفتیم بهش دلداری بدیم. گفتیم شاید غصّه انگشتشو می خوره؛

بهش گفتیم: بابا، بچه ها شهید می شن! یک بند انگشت که این حرف ها رو نداره!

گفت: «ناراحت انگشتم نیستم؛

از این ناراحتم که دیگه نمی تونم درست تیراندازی کنم!»

کتاب نوجوان / مجموعه آسمان مال آن هاست/ ص66

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 13:40 ::  نويسنده : فاطمه

  روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

 


بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

 

 

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

 


ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.

 


عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.

 


بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

 


کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

 


مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

 


روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

 


دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید


کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

 


شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

 


گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.


در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

 


از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : فاطمه

 

   آدمها چه راحت با جابجایی یک نقطه از خدا جدا میشوند

   نماز وقت خداست انرا به دیگران ندهید

   کعبه را گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا باید به دور تو بگردم ؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی، برو با دل بیا، تا من بگردم

   هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد ، اما همه آنها دوست دارند به بهشت بروند، اما ای انسانها، برای رفتن به بهشت ، اول باید مرد

 

   خدایا ، من در كلبه فقیرانه خود چیزی دارم كه تو در عرش كبریایی خود نداری!

من تویی دارم ولی تو خودی نداری

   آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهی شد که امروز بدان فکر می کنی

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 19:42 ::  نويسنده : فاطمه
siag26_400.jpg

بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟

گفت: آره ! خیلی دوسش دارم

گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟

گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟

گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله

گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد

گفت: چرا؟

براش یه مثال زدم:

گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟

بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…

دیدم حالتش عوض شده

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟

گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه

گفتم: پس حجابت….

اشک تو چشاش جمع شده بود

روسری اش رو کشید جلو

با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره

از فردا دیدم با چادر اومده

گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!

خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره

می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.
حالا اگه خوشت اومد بازنشر کن.....
آجرکم الله یا صاحب الزمان
شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 19:21 ::  نويسنده : فاطمه

حکایت می کنند که دو نفر بر سر قطعه ای زمین نزاع می کردند و هر یک می گفت : این زمین از آن من است !
نزد حضرت عیسی رفتند ؛ حضرت فرمود : اما زمین چیز دیگری می گوید !
گفتند : چه می گوید ؟
گفت : می گوید هر دو از آن منند !

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : فاطمه

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : فاطمه

مقام معظم رهبری:هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهیداست.

مقام معظم رهبری:آنچه مهم است حفظ راه شهداست،یعنی پاسداری از خون شهدا،این وظیفه اول ماست.

 

مقام معظم رهبری:نمک شناسی حق شهدا این است که در راهی که آن ها باز کرده اند،حرکت کنیم.

 

مقام معظم رهبری:امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.   

 

مقام معظم رهبری:هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است.

مقام معظم رهبری:شهادت بالاترین پاداش و مزد فی سبیل الله است.

 

درپایان سخنی از پیامبر رامینویسم که می فرمایند:شهیدهفتادنفراز بستگان خود را شفاعت می کند.

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 14:47 ::  نويسنده : فاطمه

 

امام زمان! چشمان گنهكارم پر از اشك است، چه بسیار اشك ریخته‌ام فریادزده‌ام صدایت كرده‌ام، یابن‌الحسن (عج) گوشه چشمی بر من فكن، مهدی جان سخت حیرانم، رخسار چون ماهت را برایم بگشا زیرا كه منتظرم.

شهید علی دستان


 

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : فاطمه

خدایا، دل دردمندم شوق آزادی دارد تا از این غربتکده سیاه، تا از این زندان عاشقان وصالت، ندای خود را به وادی عدم بکشاند و فقط با خدای خود به وحدت برسد.

شهید علی حسینی آقایی

جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 21:5 ::  نويسنده : فاطمه

سلام خدا جونم.منوميشناسي من هموني هستم كه وقتي خيلي گرفتارميشم ميام پيشت ديگه روم نميشه صدات كنم وازت كمك بخوام.

توهميشه باهام بودي وتنهام نزاشتي ولي من.....

خدايا ازاين به بعدميخوام فقط باتوباشم كمكم كن خداجون من فقط تورودارم توتنها كسي هستي كه اززندگي من باخبري پس كمكم كن...........

جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : فاطمه

 خدایا چرا کمکم نمیکنی؟ پس کجایی؟حالم خیلی بده بدتر از اونی که  فکرشو بکنی  پس کو اون خدایی که وقتی دستت ازهمه جا کوتاه میشه  به دادت میرسه؟ پس کجایی؟ چرا خودتو نشون نمیدی بهم؟ دارم نابود میشم چرا درست وقتی که بهت احتیاج دارم کمکم نمیکنی؟ چرا باهام اینکارو میکنی؟ اگه میخوای امتحانم کنی چرا منو تو بدترین شرایط زندگیم قراردادی؟من تحملشو ندارم دیگه به آخر رسیدم  تمومش کن خدایا دارم از دست میرم یا نجاتم بده یا واسه همیشه تمومش کن راحت شم از این همه غصه.اگه واقعا بنده هاتو دوست داری پس کمکشون کن چرا وقتی به جایی میرسن که فقط امیدشون تویی دست از کار میکشی؟؟؟میخوای عذاب کشیدنشونو تماشا کنی؟میخوای ببینی چجوری نابود میشن؟یا از روی ناچاری دست به چه کارایی میزنن؟خدایا تو که مهربون بودی تو که فقط خوبی بنده هاتو میخواستی چرا باهام اینکارو میکنی؟التماست میکنم کمکم کن اگه کمکم نکنی میمیرم از غصه...من به تو پناه آوردم میخوای دست خالی ردم کنی؟خواهش میکنم اینکارو نکن باهام...خواهش میکنم ازت خدایا... دارم مثل شمع آب میشم دستمو بگیر و بلندم کن و منو از این همه رنج و غصه نجاتم بده خدایا نزار زمین بخورم نزار دست به کارهای گناه بزنم دلم داره میترکه خدایا دارم گریه میکنم حداقل به جوونیم رحم کن.اگه به دادم نرسی دیگه مجبورم خودم تمومش کنم وخلاص...

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام به وبلاگ من خوش اومديد من اين وبلاگ روساختم تايكم باخدادرد و دل كنم. وشما هاروباخداوامام زمان اشناكنم. لطفانظريادتون نره. ياعلي مدد
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من وخدا و آدرس gad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 82
بازدید کل : 17649
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

دعای فرج